و اما بعد، بنده حقیر امین کریمی فرزند الیاس، چنین وصیت میکنم
بارالهی، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم
همسر مهربانم _کُرِخان_ حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم
پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم
پدر و مادر عزیزم _حاج آقا و حاج خانوم _، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید
بنده در کمال صحت و سلامت عقل چنین وصیت میکنم
بعد از فوت بنده، تمامی دارائی و اموال من در اختیار همسر مهربانم قرار گیرد و ایشان بنا به اختیار و صلاح دید خود عمل نماید
و در آخر
از تمامی عزیزانی که نسبت به بنده حقیر لطف کردهاند، خواهر، برادر عزیزم حلالیت میطلبم و خواهش میکنم و باز خواهش میکنم که خود را اسیر غم نکنند. لطف و تدبیر خداوند چنین بود
همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانهی زندگی من، ای نازنین
از شما خواهش میکنم که باقی عمر گران قدر خود را به تحصیل علم و ادامهی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدا نگهدارت باد
شاگردی از استاد پرسید: خواهش میکنم به من بگو از کجا باید یک انسان خوب را از بد تشخیص دهم؟
استاد پاسخ داد: تو نمیتوانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم نمیتوان به این شناخت رسید. اما میتوانی از فضایی که در حضور او به وجود میآید، او را بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد
پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خونآلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش میکنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»
پرستار گفت
«این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»
پیرمرد گفت
«اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم میکنم و براتون میارم»
پرستار گفت:
«با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید»
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت
«این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه»
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز میاندیشید